تحقیق مقدماتي درباره مساله امامت

دسته بندي : علوم انسانی » معارف اسلامی
مقدماتي درباره مساله امامت

نويسنده: شهيد مرتضي مطهري
بحث ما درباره امامت است.مى‏دانيم كه در ميان ما شيعيان مساله امامت اهميت فوق‏العاده‏اى دارد و در ميان ساير فرق اسلامى آن قدر براى اين مساله اهميت قائل نيستند.سر مطلب اين است كه مفهوم امامت در نزد شيعه با مفهوم امامت در نزد ساير فرق اسلامى متفاوت است.البته جهات مشتركى در كار هست ولى يك جهات اختصاصى هم در معتقدات شيعه در باب امامت هست كه به همين جهت مساله امامت اهميت فوق‏العاده‏اى پيدا مى‏كند.مثلا ما شيعيان وقتى كه مى‏خواهيم اصول دين را بر طبق مذهب شيعه بيان كنيم مى‏گوييم اصول دين توحيد است و نبوت و عدل و امامت و معاد، امامت را جزء اصول دين مى‏شماريم.اهل تسنن هم قائل به نوعى امامت هستند و اساسا منكر امامت به يك معنا نيستند، امامت را به شكل ديگرى قائل‏اند ولى به آن شكلى كه قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دين نيست بلكه جزء فروع دين است.
بالاخره ما در مساله امامت اختلاف داريم، آنها قائل به نوعى امامت‏اند و ما قائل به نوعى ديگر.چطور شده است كه شيعه امامت را جزء اصول دين مى‏شمارد ولى اهل تسنن از فروع دين مى‏شمارند؟علتش همان است كه عرض كردم: مفهوم امامت در شيعه با آنچه كه در اهل تسنن هست، متفاوت است.
امامت، استمرار نبوّت و همچون پيامبرى ، لطفى از جانب خداى متعال است. امامت جز با تصريح خداوندى تحقق نمى پذيرد و مردم در تعيين امام معصوم نقشى ندارند. امامت يكى از اصول بنيادى دين است و ايمان راستين جز با باور داشتن به بايستگى آن شكل نمى گيرد.
امام كسى است كه خداوند متعال او را ، پس از پيامبر به عنوان هدايتگر بشر برگزيده و بايد از هر گناه و ناراستى پاك و معصوم ، و به اذن خدا، از جهان غيب آگاه باشد. امام نمونه كامل انسان و داراى برترين درجه كمال و فضيلت است و از آن جا كه به يارى حق، همه گفتارها و رفتارهاى او نشان از راهى خدايى دارد، بر همه مردم پيروى از وى لازم و بايسته است.

معنى امام
كلمه «امام‏» يعنى پيشوا، كلمه «پيشوا» در فارسى، درست ترجمه تحت اللفظى كلمه «امام‏» است در عربى.خود كلمه «امام‏» يا «پيشوا» مفهوم مقدسى ندارد.پيشوا يعنى كسى كه پيشرو است، عده‏اى تابع و پيرو او هستند اعم از آنكه آن پيشوا عادل و راه يافته و درست رو باشد يا باطل و گمراه باشد.قرآن هم كلمه امام را در هر دو مورد اطلاق كرده است.در يك جا مى‏فرمايد: «و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا» (1) ما آنها را پيشوايان هادى به امر خودمان قرار داديم.در جاى ديگر مى‏گويد: «ائمة يدعون الى النار» (2) پيشوايانى كه مردم را به سوى آتش مى‏خوانند.يا مثلا درباره فرعون كلمه‏اى نظير كلمه امام را اطلاق كرده است: «يقدم قومه يوم القيامة‏» (3) كه روز قيامت هم پيشاپيش قومش حركت مى‏كند.پس كلمه امام يعنى پيشوا.ما به پيشواى باطل فعلا كارى نداريم، مفهوم پيشوا را عرض مى‏كنيم.
پيشوايى در چند مورد است كه در بعضى از موارد، اهل تسنن هم قائل به پيشوايى و امامت هستند ولى در كيفيت و شخصش با ما اختلاف دارند.اما در بعضى از مفاهيم امامت، اصلا آنها منكر چنين امامتى هستند نه اينكه قائل به آن هستند و در فردش با ما اختلاف دارند.امامتى كه مورد قبول آنها هم هست ولى در كيفيت و شكل و فردش با ما اختلاف دارند، امامت به معنى زعامت اجتماع است كه به همين تعبير و نظير همين تعبير از قديم در كتب متكلمين آمده است.خواجه نصير الدين طوسى در تجريد امامت را اين طور تعريف مى‏كند: «رياسة عامة‏» يعنى رياست عمومى.[در اينجا ذكر يك مطلب لازم به نظر مى‏رسد: ]
مشروعيت حكومت امام معصوم (ع)
در نظر شهيد مطهري مدل مطلوب حكومت از نظر شيعه، امامت است، اما امامت داراي مفهوم، گستره و ابعاد چند گانه‌اي است كه زعامت سياسي و حكومت يكي از وجوه آن است. امامت در نزد مطهري تالي تلو نبوت است.(مطهري ،1374،ج4،ص841) ايشان براي پيامبر سه شأن قائل است كه هر سه را خداوند به او عطاء كرده است. شأن اول، شأن ابلاغ وحي و پيامبري است.(مطهري،1374،ج4،ص843) در اين زمينه پيامبر هيچ اختياري ندارد، بلكه پيغمبر بايد بي كم و كاست دستور و پيام الهي را ابلاغ كند، شأن دوم قضاوت است. (مطهري ،1374،ج4،ص843) اين شأن پيامبر ناشي از اهميت عدل در اسلام است، زيرا قضاوت حكم به عدل است. شأن سوم پيامبر، شأن رياست عام است. پيامبر براساس اين شأن رئيس و رهبر اجتماع مسلمين است. (مطهري، 1374،ج4،ص843) مطهري معتقد است كه هر سه شان را خداوند به پيامبر اعطا كرده است و حكومت هم به عنوان يكي از اين شئون الهي برعهده پيامبر بوده است. به نظر شهيد مطهري در هيچ يك از شئون، مردم دخالتي ندارند و درامر حكومت نيز پيامبر به خواست مردم مديريت اجتماعي جامعة اسلامي را برعهده نگرفت. پيامبر اكرم (ص) به حكم نبوت، مقام زعامت سياسي را هم داراست، و اين مسأله را نمي‌توان به شورا و يا رأي مردم سپرد. (مطهري،1374،ج4،ص865) اگر پيامبر در زمينة ابلاغ وحي هيچ اختياري نداشت، اما در حوزة زعامت سياسي داراي اختيار است. در شأن سوم پيغمبر به موجب اين كه رهبر اجتماع است، اگر فرماني بدهد غير از فرماني است كه طي آن وحي خدا را ابلاغ مي‌كند. خدا به او اختيار چنين رهبري را داده و اين حق را به او واگذار كرده است. لذا پيامبر در احكام حكومتي با اصحاب خود مشورت مي‌كند. (مطهري ،1374،ج4،ص844) شهيد مطهري امامت را تالي تلو نبوت مي‌داند و معتقد است كه هر سه شأن پيامبر ـ يعني تبيين دين (منهاي دريافت وحي) قضاوت و حكومت ـ به امامان منتقل مي‌شود.



شؤون رسول اكرم
پيغمبر اكرم به واسطه آن خصوصيتى كه در دين اسلام بود، در زمان خودشان به
حكم قرآن و به حكم سيره خودشان داراى شؤون متعددى بودند، يعنى در آن واحد چند كار داشتند و چند پست را اداره مى‏كردند، اولين پستى كه پيغمبر اكرم از طرف خدا داشت و عملا هم متصدى آن پست بود، همين بود كه پيغامبر بود يعنى احكام و دستورات الهى را بيان مى‏كرد.آيه قرآن مى‏گويد: «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (1) آنچه پيغمبر برايتان آورده بگيريد و آنچه نهى كرده[رها كنيد]، يعنى آنچه پيغمبر از احكام و دستورها مى‏گويد، از جانب خدا مى‏گويد. پيغمبر از اين نظر فقط بيان كننده آن چيزى است كه به او وحى شده.منصب ديگرى كه پيغمبر اكرم متصدى آن بود، منصب قضاست، او قاضى ميان مسلمين بود، چون قضا هم از نظر اسلام يك امر گتره‏اى نيست كه هر دو نفرى اختلاف پيدا كردند، يك نفر مى‏تواند قاضى باشد.قضاوت از نظر اسلام يك شان الهى است، زيرا حكم به عدل است و قاضى آن كسى است كه در مخاصمات و اختلافات مى‏خواهد به عدل حكم كند.اين منصب هم به نص قرآن كه مى‏گويد: «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» (2) به پيغمبر تفويض شده و رسول اكرم از جانب خدا حق داشت كه در اختلافات ميان مردم قضاوت كند.اين نيز يك منصب الهى است نه يك منصب عادى.عملا هم پيغمبر قاضى بود.منصب سومى كه پيغمبر اكرم رسما داشت و هم به او تفويض شده بود به نص قرآن و هم عملا عهده‏دار آن بود، همين رياست عامه است.او رئيس و رهبر اجتماع مسلمين بود و به تعبير ديگر سائس مسلمين بود، مدير اجتماع مسلمين بود.گفته‏اند آيه: «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم‏» (3) ناظر به اين جهت است كه او رئيس و رهبر اجتماع شماست، هر فرمانى كه به شما مى‏دهد بپذيريد.
قهرا اينكه مى‏گوييم سه شان، به اصطلاح تشريفات نيست بلكه اساسا آنچه از پيغمبر رسيده سه گونه است.يك سخن پيغمبر فقط وحى الهى است.در اينجا پيغمبر هيچ اختيارى از خود ندارد، دستورى از جانب خدا رسيده، پيغمبر فقط واسطه ابلاغ است.
است، مثل آنجا كه دستورات دينى را مى‏گويد: نماز چنين بخوانيد، روزه چنان بگيريد و...آنجا كه ميان مردم قضاوت مى‏كند، ديگر قضاوتش نمى‏تواند وحى باشد.
دو نفر اختلاف مى‏كنند، پيغمبر طبق موازين اسلامى بين آنها حكومت مى‏كند و مى‏گويد حق با اين است‏يا با آن.اينجا ديگر اينطور نيست كه جبرئيل به پيغمبر وحى مى‏كند كه در اينجا بگو حق با اين هست‏يا نيست.حالا اگر يك مورد استثنائى باشد مطلب ديگرى است ولى به طور كلى قضاوتهاى پيغمبر بر اساس ظاهر است همان طورى كه ديگران قضاوت مى‏كنند، منتها در سطح خيلى بهتر و بالاتر.خودش هم فرمود من مامورم كه به ظاهر حكم كنم، يعنى مدعى و منكرى پيدا مى‏شوند و مثلا مدعى دو تا شاهد عادل دارد، پيغمبر بر اساس همين مدرك حكم مى‏كند.اين حكمى است كه پيغمبر كرده[نه اينكه به او وحى شده باشد].
در شان سوم هم پيغمبر به موجب اينكه سائس و رهبر اجتماع است، اگر فرمانى بدهد غير از فرمانى است كه طى آن وحى خدا را ابلاغ مى‏كند.خدا به او اختيار چنين رهبرى را داده و اين حق را به او واگذار كرده است.او هم به حكم اينكه رهبر است كار مى‏كند و لهذا احيانا مشورت مى‏نمايد.ما مى‏بينيم در جنگهاى احد، بدر و در خيلى جاهاى ديگر پيغمبر اكرم با اصحابش مشورت كرد.در حكم خدا نمى‏شود مشورت كرد.آيا هيچ گاه پيغمبر با اصحابش مشورت كرد كه نماز مغرب را اينطور بخوانيم يا آنطور؟بلكه مسائلى پيش مى‏آمد كه وقتى درباره آنها با او سخن مى‏گفتند، مى‏فرمود اين مسائل به من مربوط نيست، «من جانب الله‏» چنين است و غير از اين هم نمى‏تواند باشد.ولى در اين گونه مسائل[يعنى در غير حكم خدا] احيانا پيغمبر مشورت مى‏كند و از ديگران نظر مى‏خواهد.پس اگر در موردى پيغمبر اكرم فرمان داد چنين بكنيد، اين به حكم اختيارى است كه خدا به او داده است.اگر هم در يك مورد بالخصوص وحيى شده باشد، يك امر استثنائى است و جنبه استثنائى دارد نه اينكه در تمام كارها و جزئياتى كه پيغمبر به عنوان رئيس اجتماع در اداره اجتماع انجام مى‏داد، به او وحى مى‏شد كه در اينجا چنين كن و در آنجا چنان، و در اين گونه مسائل هم پيغمبر فقط پيام‏رسان باشد.پس پيغمبر اكرم مسلما داراى اين شؤون متعدد بوده است در آن واحد.
امامت به معنى رهبرى اجتماع
مساله‏امامت به معنى اولى كه عرض كردم، همين رياست عامه است، يعنى‏پيغمبر كه از دنيا مى‏رود، يكى از شؤون او كه بلا تكليف مى‏ماند رهبرى اجتماع است.
اجتماع زعيم مى‏خواهد و هيچ كس در اين‏جهت ترديد ندارد.زعيم اجتماع بعد از پيغمبر كيست؟اين است مساله‏اى كه اصل آن را، هم شيعه قبول دارد و هم سنى، هم شيعه قبول‏دارد كه اجتماع نيازمند به يك زعيم و رهبر عالى و فرمانده است و هم سنى، و در همين جاست كه مساله‏خلافت به آن شكل مطرح است.شيعه مى‏گويد پيغمبر(ص)رهبر و زعيم بعد از خودش را تعيين كرد و گفت بعد از من زمام‏امور مسلمين بايد به دست على(ع)باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقى كه دارند، اين مطلب را لااقل به شكلى كه شيعه قبول داردقبول ندارند و مى‏گويند در اين جهت پيغمبر شخص معينى را تعيين نكرد و وظيفه خود مسلمين بوده است كه رهبر رابعد از پيغمبر انتخاب كنند.پس آنها هم اصل امامت و پيشوايى را - كه مسلمين بايد پيشوا داشته باشند - قبول دارند منتها آنهامى‏گويند پيشوا به آن شكل تعيين مى‏شود و شيعه مى‏گويد خير، به آن‏شكل تعيين شد، پيشوا را خود پيغمبر اكرم به وحى الهى تعيين كرد.
اگر مساله امامت در همين حد مى‏بود(يعنى سخن‏فقط در رهبر سياسى مسلمين بعد از پيغمبر بود)انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مى‏داديم نه اصول دين،مى‏گفتيم اين يك مساله فرعى است مثل نماز.اما شيعه كه قائل به امامت است، تنها به اين حد اكتفا نمى‏كند كه على(ع)يكى‏از اصحاب پيغمبر، ابو بكر و عمر و عثمان و صدها نفر ديگر حتى سلمان و ابى ذر هم يكى از اصحاب پيغمبر بودند و على(ع)ازآنها برتر بوده، افضل و اعلم و اتقى و اليق از آنها بوده و پيغمبر هم او را معين كرده بود.نه، شيعه در اين حد واقف‏نيست، دو مساله ديگر مى‏گويد كه اصلا اهل تسنن به اين دو مساله در مورد احدى قائل نيستند، نه اينكه قائل هستند و ازعلى(ع)نفى مى‏كنند. مساله امامت به معنى مرجعيت دينى است.

امامت به معنى مرجعيت دينى
گفتيم كه پيغمبر مبلغ وحى بود.مردم وقتى‏مى‏خواستند از متن اسلام بپرسند، از پيغمبر مى‏پرسيدند.آنچه را كه در قرآن نبود از پيغمبر سؤال مى‏كردند.مساله اين است كه‏آيا هر چه اسلام مى‏خواسته از احكام و دستورات و معارف بيان كند، همان است كه در قرآن آمده و خود پيغمبر هم به عموم مردم‏گفته است، يا نه، آنچه پيغمبر براى عموم مردم گفت قهرا زمان اجازه نمى‏داد كه تمام دستورات اسلام باشد، على(ع) وصى پيغمبربود و پيامبر تمام كما كيف اسلام و لا اقل كليات اسلام را(آنچه را كه هست و بايد گفته بشود)به على(ع)گفت و او را به عنوان‏يك عالم فوق العاده تعليم يافته از خود و ممتاز از همه اصحاب خويش و كسى كه حتى مثل خودش در گفته‏اش خطاو اشتباه نمى‏كند و ناگفته‏اى از جانب خدا نيست الا اينكه او مى‏داند، معرفى كرد و گفت ايها الناس!بعد از من در مسائل‏دينى هر چه مى‏خواهيد سؤال كنيد، از وصى من و اوصياى من بپرسيد؟ در واقع در اينجا امامت، نوعى كارشناسى‏اسلام مى‏شود اما يك كارشناسى خيلى بالاتر از حد يك مجتهد، كارشناسى من جانب الله، [و ائمه]يعنى افرادى كه اسلام شناس‏هستند، البته نه اسلام شناسانى كه از روى عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند - كه قهرا جايز الخطا باشند - بلكه‏افرادى كه از يك طريق رمزى و غيبى - كه بر ما مجهول است - علوم اسلام را از پيغمبر گرفته‏اند، از پيغمبر(ص)رسيده به‏على(ع)و از على(ع)رسيده به امامان بعد و در تمام ادوار ائمه، علم اسلام يك علم معصوم‏غير مخطئ كه هيچ خطا نمى‏كند، از هر امامى به امامان بعد رسيده است.
اهل تسنن براى هيچ كس چنين مقامى قائل نيستند.پس آنها در اين‏گونه امامت، اصلا قائل به وجود امام نيستند، قائل به امامت نيستند نه اينكه قائل به امامت هستند ومى‏گويند على(ع)امام نيست و ابوبكر چنين است.براى ابوبكر و عمر و عثمان و به طور
دسته بندی: علوم انسانی » معارف اسلامی

تعداد مشاهده: 9225 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.doc

فرمت فایل اصلی: word-دارای منبع

تعداد صفحات: 50

حجم فایل:327 کیلوبایت

 قیمت: 5,400 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل پشتیبانی 24 ساعته : 09909994252